جدول جو
جدول جو

معنی خشک زدن - جستجوی لغت در جدول جو

خشک زدن
(بِ / بُ مَ دَ)
مبهوت شدن. حیرت بسیارکردن که دیگر عملی از آدم ساخته نباشد. چون: فلانی در برخورد با فلان کس خشکش زد. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
خشک زدن
خشکش زد. مات و مبهوت ماند (بسبب تعحب)
تصویری از خشک زدن
تصویر خشک زدن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(بِ / بُ آ وَ دَ)
مقابل تر شدن، رطوبت چیزی از بین رفتن. نم چیزی گرفته شدن. بدون رطوبت شدن. جفاف. یبس. جفوف. (تاج المصادر بیهقی).
- خشک شدن آب چاه، بپایان رسیدن آب آن. لطع. (منتهی الارب).
- خشک شدن آب دهن، بدون آب شدن دهان که بر اثر تشنگی یا عصبانیت حاصل میشود. عصب. خدع. (منتهی الارب).
- خشک شدن از سرما، مردن از سرما. منجمد شدن رطوبات تن. (یادداشت بخط مؤلف).
- خشک شدن باران و باز ایستادن آن، باران بند آمدن. کحط. (منتهی الارب).
- خشک شدن بچه در شکم، مردن بچه در زهدان. حشوش. (تاج المصادر بیهقی).
- خشک شدن بوک و بشک بر گوسفند، بر اثر تمییز نکردن گوسفند کثافات گوسفند بر تن او ماند. وذح. (تاج المصادر بیهقی).
- خشک شدن پستان، بند آمدن شیر. بدون شیر شدن پستان: انسحاق، خشک شدن پستان ناقه از شیر بود. (منتهی الارب).
- خشک شدن پوست، چروکیده شدن پوست بر اثر رفتن رطوبت آن. پلاسیده شدن پوست.
- ، ناراحتی است که بر پوست آدمی عارض شود و بر اثر آن پوست بدن ترک خورد و شکاف بردارد.
- خشک شدن پی، منجمد شدن پی. از حرکت بازماندن. زن ّ.
- خشک شدن جامه، رطوبت و نم جامه از بین رفتن.
- خشک شدن جگر،کنایه از سوختن و مردن:
بل تاجگرم خشک شود و آب نماند
بر روی من آبیست کزان دجله توان کرد.
آغاجی.
- خشک شدن چرک، بر اثر شست و شو نکردن، چرک و وسخ بر بدن بماندن. کلع.
- خشک شدن خرما، رسیده شدن و از آب افتادن خرما.
- خشک شدن خون، بند آمدن خون ودلمه شدن و برجا ماندن آن، جسد. قفل. (منتهی الارب).
- خشک شدن درخت، مردن درخت. (منتهی الارب).
- خشک شدن ریش و جراحت و بی آب گشتن آن قبوب. (منتهی الارب).
- خشک شدن شوخ، بر اثر ناشستن شوخ آن بر بدن ماندن. عس. (تاج المصادر بیهقی).
- خشک شدن شهر و زمین، خشکسال شدن. باران نیامدن. امحال. (منتهی الارب).
- خشک شدن شیر، بند آمدن شیر جاندار. بند آمدن شیر پستان:
چراگاه این گاو کمتر نبود
هم آبشخورش نیز بدتر نبود
به پستان چنین خشک شد شیر اوی
دگرگونه شد رنگ و آژیر اوی.
فردوسی.
- خشک شدن غدیر، بی آب شدن آن. آب غدیر تمام شدن. ذب ّ. (منتهی الارب).
- خشک شدن کمیز و سرگین بر سرین ستور، بواسطۀ تمیز نکردن سرگین کثافت بر سرین ستور باقیماندن. الباد. (منتهی الارب).
- خشک شدن گوشت و پوست، رطوبت گوشت و پوست از بین رفتن و سفت شدن آن بر استخوان. قبوب. (تاج المصادر بیهقی).
- خشک شدن لب، بر اثر تشنگی لب کسی بدون رطوبت شدن. تذبیب. (منتهی الارب). - ، کنایه از تشنگی بسیار.
- خشک شدن ماهی، رطوبت بدن ماهی از بین رفتن. قتون. (منتهی الارب) ، مردن گیاه. (یادداشت بخط مؤلف). اصحیرار. اقطیرار. تصوﱡح. تصوﱡع. تصیﱡع. تصویح. تصییع. تصییح. تمشیس. تقفقف. حنط. قب ّ. قفقفه. هیاج. (منتهی الارب) :
کنون بار ترا برگ همی خشک شود.
بلعباس عباسی.
- خشک شدن شاخ و پژمریده شدن، شزب. عهون.
، سخت متحیر شدن. (یادداشت بخط مؤلف). سخت مبهوت شدن: فلان کس از شنیدن فلان حرف در جا خشک شد، جامد شدن. سخت شدن. از نرمی افتادن. (یادداشت بخط مؤلف). جمود، فالج شدن. بی حرکت و غیچ شدن عضوی. (یادداشت بخط مؤلف) :
خشک شد دم سگ و بتفوز سگ
آنچنان کو را نجنبید ایچ رگ.
رودکی.
- خشک شدن دست و پا،بی حس شدن. بی حرکت شدن. (آنندراج). بی حرکت و شخ ماندن آن به بیماری. (یادداشت بخط مؤلف) :
از خیال او مرا آبی بروی کار بود
پنجه ام بی موی او شد همچو دست شانه خشک.
سلیم (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بَ گَ تَ)
پارۀ گل در قالب خشت زنی قرار دادن وبشکل قالب در آوردن و در آفتاب گذاردن تا خشک شود و برای ساختن بنا بکار آید. خشت ساختن. خشت مالیدن. خشت مالی کردن. تلبین. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) :
لاف از سخن چو در توان زد
آن خشت بود که پرتوان زد.
نظامی.
پیرهن خود ز گیا بافتی
خشت زدی روزی از آن یافتی.
نظامی.
بوفای تو که گر خشت زنند از گل من
همچنان در دل من مهر و وفای تو بود.
سعدی (بدایع).
- خشت در دریا زدن، کار بیحاصل کردن، کار بی فایده کردن:
نیکخواهانم نصیحت می کنند
خشت در دریا زدن بی حاصل است.
، خشت انداختن. خشت (اسلحه ای است) بطرف زدن
لغت نامه دهخدا
(بَ اَ دَ)
نقطه گذاردن. ذبر. تنقیط. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(بِ چَ مِکَ / کِ دَ)
جاروب کردن. (برهان قاطع) (آنندراج) (انجمن آرای ناصری). دکس. (منتهی الارب).
- برپای خاک زدن، کنایه از ذلیل و خوار گردانیدن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از پتک زدن
تصویر پتک زدن
پتکدار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بشکن زدن
تصویر بشکن زدن
بصدا در آوردن انگشتان دست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خال زدن
تصویر خال زدن
ایجاد خال بر نقطه ای از بدن خال کوبیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بشک زدن
تصویر بشک زدن
نازیدن کرشمه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
بدون رطوبت شدن، رطوبت چیزی از بین رفتن بر طرف شدن نم و رطوبت چیزی خشکیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خمک زدن
تصویر خمک زدن
تنبک زدن، دست زدن و اظهار شادمانی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
بی آب شدن، خشکیدن، بی طراوت شدن، رطوبت از دست دادن، بی نم شدن، قطع شدن (ترشح و) ، بی سبزه و گیاه شدن، برهوت شدن، کرخت شدن، بی حس شدن، بی حرکت شدن، بی تحرک شدن، منجمد شدن، یخ زدن، سخت شدن، سفت شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از خشک شدن
تصویر خشک شدن
تجفيفٌ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از خشک شدن
تصویر خشک شدن
Wither
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از خشک شدن
تصویر خشک شدن
se faner
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از خشک شدن
تصویر خشک شدن
więdnąć
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از خشک شدن
تصویر خشک شدن
kuharibika
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از خشک شدن
تصویر خشک شدن
вянуть
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از خشک شدن
تصویر خشک شدن
welken
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از خشک شدن
تصویر خشک شدن
مرجھانا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از خشک شدن
تصویر خشک شدن
মটকানো
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از خشک شدن
تصویر خشک شدن
枯萎
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از خشک شدن
تصویر خشک شدن
시들다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از خشک شدن
تصویر خشک شدن
枯れる
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از خشک شدن
تصویر خشک شدن
לנבול
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از خشک شدن
تصویر خشک شدن
मुरझाना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از خشک شدن
تصویر خشک شدن
в'янути
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از خشک شدن
تصویر خشک شدن
เหี่ยว
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از خشک شدن
تصویر خشک شدن
verwelken
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از خشک شدن
تصویر خشک شدن
marchitarse
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از خشک شدن
تصویر خشک شدن
appassire
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از خشک شدن
تصویر خشک شدن
murchar
دیکشنری فارسی به پرتغالی